مراسم سالتحویل وین که معمولا جوانها را به شوروشوق زیادی برمیانگیزد٬ مثل اغلب شهرهای بزرگ اروپایی تا نزدیک صبح طول میکشد و با ترقه٬ فشفشه٬ موشکهای نورانی و ... همراه است. هرسال هم٬ روز بعد در روزنامهها میخوانیم یا در تلوزیون میبینیم که شب قبل در اثر انفجار نابهجای یک ترقه٬ یا فشفشه٬ یا در اثر اصابت تکهای از شیشهی بطریهای خالی شامپاین٬ چند نفر معیوب شدهاند٬ یا خانهای آتش گرفته است.
هرباره با شنیدن صدای اولین ترقههای شب عید این فکر به ذهن من میآید که «همین الان در جای نامعلومی در این شهر٬ پشت یکی از این پنجرههای روشن٬ یا در پیادهروی یکی از این خیابانهای چراغانی٬ دختر یا پسر جوانی هست که دلش شاد است. زیبا٬ سالم٬ ظریف٬ و مثل همسنوسالیهایش در همهی دنیا امیدوار. نمیداند که امشب قرار است ترقهای یک چشم او را از حدقه دربیاورد یا فشفشهای نصف صورتش را بسوزاند». این فکر اعصابم را منقبض میکند. فکر میکنم کاش میشد طوری او را پیدا کرد و به او گفت «تو امشب از خانه بیرون نرو. ترا بخدا امشب خانه بمان!». فکر مطلقا نامعقولیست٬ اما دست من نیست. دچار چیزی شبیه به نوعی جنزدگی میشوم. به خودم میگویم «چطور میشود یک راهی برای یافتن او پیدا کرد؟». عاجزانه آرزو میکنم کاش میشد او را پیدا کرد. «نه ... نرو! ... بگذار همه بروند٬ اما تو یکی امشب از خانه بیرون نرو ... امشب در خانه بمان ... نه٬ نرو٬ نباید بروی».
فکر به ۲۲بهمن هم چند روز است اعصاب مرا منقبض میکند. با خودم میگویم کاش میشد «او» را پیدا کرد.
۲۱بهمن۸۸
2 نظر:
ممکنه من همون "او" باشم ولی با این وجود من فردا حتمن میرم. امیدوارم فردا رو به خشونت نکشونن. اصلن بذارین الان سعی کنیم مثبت فکر کنیم. یعنی این طور فکر کنیم که: فردا روزیه که جنبش سبز با هوشمندی و درایت ضمن اینکه خواستههای خودش رو ابراز میکنه در دام خشونت هم نمیافته و این جوری یه روز زیبا و خاطره انگیز در تاریخ ایران برای همیشه ثبت میشه. چنین بادا!
بله. چنین باد.
ارسال یک نظر