لطفا دخالت کنید


انتخابات ۸۸ برای من هم مانند ضربه‌ی بزرگی بود که گیجی و پریشان‌فکری آن هنوز خاتمه نیافته است. به وبلاگ‌ها  و به تعداد بروزشدن‌های آن‌ها نگاه کنید. من هم یکی از آن‌هایی بودم (و هنوز هم هستم) که از نوشتن عاجز شدم٬ و دست‌به‌گریبان با نگرانی‌ها٬ عجز و گیجی خودم٬ از خواندن وبلاگ‌هایی که نویسنده‌های آن‌ها انگار که در کره‌ای دیگر زندگی می‌کنند کمافی‌السابق در مورد عشق‌های سوزناک می‌نویسند٬ شعر می‌گویند٬ خاطره تعریف می‌کنند یا از کتاب‌شان می‌گویند که آن را برای مجوز چاپ به ارشاد داده‌اند٬ متحیر شده‌ام. نوشته‌های این‌ها را دیگر دنبال نمی‌کنم. حداقل٬ دیگر مثل گذشته دنبال نمی‌کنم. یعنی نمی‌توانم دنبال کنم.

روی سخن من بیشتر با «لال‌شده»هاست. با «لکنت‌گرفته»هایی مثل خودم. «ما» بایستی بر عجز خود فایق آمده و در مورد آن‌چه می‌خواهیم٬ آن‌چه نمی‌خواهیم٬ آن‌چه ما را نگران می‌کند٬ آن‌چه با آن موافق/ مخالف هستیم٬ بنویسیم. مهم نیست که  زبان ما رسیده و فاخر نیست٬ قرار نیست به کسی نمره‌ی زبان داده شود. مهم نیست خواسته‌های ما خام و نسنجیده باشد. بی‌اهمیت است که فکرهای ما عمیق نیست. اهمیت ندارد که عده‌ای به ما انتقاد کنند٬ اعتراض کنند٬ بخندند یا حمله کنند. ما با کمک هم کوشش خواهیم کرد حرف‌های نسنجیده‌ی خود را به مرور «سنجیده» کنیم. هیچ فکری در تنهایی کسی سنجیده نمی‌شود. فکر یک مقوله‌ی اجتماعی است. اگر بخواهیم به تنهایی فکرهای خود را کاملا سبک سنگین کرده و به خیال خودمان حرف سنجیده تحویل دیگران دهیم٬ در زمانی که وقت‌شناسی امری حیاتی است٬ تأخیر خواهیم داشت.

در مورد توصیه‌ی پزشکی به زنان باردار
پزشک‌ها و خانم‌هایی که در زمان بارداری مورد حمایت پزشکی بوده‌اند می‌دانند. بعضی‌ها هم مثل من در باره‌ی آن خوانده اند که زندگی جنین در دوران بارداری و به ویژه در دوازده‌هفته‌ی اول بسیار حساس و آسیب‌پذیر است. به زنان حامله معمولا توصیه می‌شود که در صورت علاقه یا اعتیاد به دخانیات٬ الکل و امثالهم٬ حداقل در این دوازده‌هفته از مصرف این مواد اکیدا خودداری کنند٬ زیرا در رحم آن‌ها چیزی با سرعتی باورنکردنی در حال شکل‌گیری است. اتفاق‌های بی‌شمار و با اهمیت بیولوژیکی‌یی در وجود جنین به طور پیوسته رخ می‌دهد که برای رشد سالم آن حیاتی و تعیین‌کننده‌ است.
در این‌جا البته هدف ما راهنمایی زنان باردار نیست(!) نگاه ما بیشتر به جامعه است٬ چون این را خوب حس می‌کنیم که «جامعه‌ی ما آبستن حوادثی است». جایی خوانده‌ام که یک روز از روزهای دوران بحران به اندازه‌ی بیست‌سال است. یعنی چیزی با سرعتی باورنکردنی در حال تحول است٬ اتفاق‌های با اهمیتی پیوسته د ر حال رخ‌دادن هستند که برای جامعه‌ای که می‌خواهیم بعدها در آن زندگی کنیم٬ برای شکل‌گیری مناسباتی که از دل این چالش‌ها متولد خواهند شد٬ سرنوشت‌ساز و حیاتی‌اند.
جوامع گاه غول‌های بی شاخ‌ودم آدم‌خوار می‌زایند. کسی که این را نمی‌خواهد٬ کسی که از این بابت نگران است٬ در این روند پرشتاب دخالت می‌کند/ باید دخالت کند. اگر ما شهروندان این جامعه هستیم٬ نسبت به آن مسئول و همزمان صاحب حق هستیم. ایران به کسی تعلق ندارد. ایران مال ماست. هریک از ما صاحب یک هفتادمیلیون‌ام ایرانیم. آینده‌ی یک جامعه از تقابل فکرها٬ تصورات و آمال‌های اعضای آن٬ از خواسته‌های آن‌ها ساخته می‌شود. در مناسباتی که در آینده انتظار ما را می‌کشد خواست‌های فرد و افرادی که در این روند دخالت نمی‌کنند٬ جایی ندارد.

10 نظر:

ناشناس گفت...

سلام.
ما از همان روزهای اول در فیس بوک فعال شدیم. خبررسانی کردیم و اخیرن هم دیگر به بحث های مربوط به جنبش می پردازیم و لینک های مربوط به آن. از تو چه پنهان بحث های حسابی هم در آنجا راه می افتد. از حککا اونجا هست تا چپ دوآتشه تا سلطنت طلب و سبز. یه چیزی که خود من متوجه شدم این هست که بچه هایی که بعد از انقلاب متولد شده اند و نه چپ و عملکردهای اون زمان شان رو می شناسند و نه درست می دونند فرق نگاه ایدئولوژیک با دموکراتیک و حقوق بشری چی هست، به سرعت به سمت چپ ها کشیده می شن و تنها راه رهایی را سقوط ج.ا. می دونن. ایمیل هایی که من با این بچه ها رد و بدل می کنم گاهی به بلندی یه پست هست. می بینی که وبلاگم هم دوباره غیرفعال شده، چون به به روزسانی نمی رسم. کارهای دانشگاهی تلمبار شده و پروفسور چشم غره می رود، ولی من به ناصر هم می گویم که این وضعیت سی سال است ما را دارد زجر می دهد و من با کمال میل حتا از اون مدرک آخر سری هم می گذرم که قرار یه روزی فقط اسمم رو تزیین کنه. کوتاه کلام این که خیلی ها در فیس بوک فعال شده اند. اونجا فعلن مخاطب بیشتره.
شهلا

مانی ب. گفت...

سلام شهلا
پس باید منم بیام فیس بوک. هی امروزوفردا می کنم.

ناشناس گفت...

درست ميگی مانی جان! مثلاً ببين اين موقع آخه وقت انتشار کتاب هست؟ بلندشی بری ارشاد مجوز کتاب بگيری؟! ديوانگيه. کتاب بچه کار می خوره! بايد فکرهامونو روی هم بريزيم. اصلاً لازم نيست که از فکر و انديشه استفاده کنيم و کتاب بخونيم و فکرمون رو عميق کنيم و حرفهامونو سنجيده بزنيم. ما خودمون که دور هم جمع بشيم فکر خودش خود بخود مياد. چه سنجيده چه غير سنجيده. نيامد هم خب نيامد. مثلاً اين چی که مثلا يک عده ای از پوپر و آرنت و کانت و کولاکوفسکی و چی چی و اين حرفها کتاب چاپ می کنن؟ که چی بشه؟ ما همه يه پا متفکريم آخه. ببين حالا که در جامعه ما همه حوادث آبستن هستن يک عده دارن کتاب چاپ ميکنن. اين يکيش
http://www.radiofarda.com/content/f2_Friday_book_Popper_violence_liberalism_humanities_Iran/1930427.html
اين يکی ديگش
http://www.bekhan.com/MAIN/index.php?page=30&bi=1103090
اين يکی که شورش درآورده
http://www.donya-e-eqtesad.com/Default_view.asp?@=189502
اصلاً مگه با خواندن کتاب و فهميدن تجربه ديگران فکر ما عميق ميشه؟ نه والله نميشه. مهم اينه که ما در اون چیزی که با سرعتی باورنکردنی در حال تحول است دخالت کنيم. اگر هم وضع خراب تر شد بعد ميگيم ما نبوديم. مهم اينه که کاری و آکسيونی انجام بديم حالا هر چه ميخواد باشه. خب!

مانی ب. گفت...

اوه. ... این شدیدترین سؤتفاهمی بود که یادداشت من می‌توانست ایجاد کند. متأسفم اگر یادداشت من باعث چنین برداشتی شده است. کتاب به چه کار می‌خورد؟ به خیلی کارها و هیچوقت هم مانند امروز لازم نبوده است. حرف من هم همین است. حرف من این است: کسی که این روزها احساس می‌کند که حرفی برای گفتن دارد٬ کسی که این روزها فکر می‌کند بیان جمله‌ای که به فکر او رسیده است احتمالا به حال جامعه‌ی ما مفید است٬ و از بیان آن خودداری می‌کند٬ از زیر مسئولیت خود به عنوان شهروند شانه خالی کرده است و به جامعه بدهکار است. این‌که یک چنین شخصی افکار راهگشا و مفید خود را به صورت کتاب در اختیار جامعه بگذارد٬ عالی‌ست. اما دو سؤال مطرح است. اول این‌که دولتی که مقاله‌های محتاطانه‌ی نشریات داخلی را برنمی‌تابد٬ دولتی که از هیچ کاری برای‌ انحراف مسیر تحولات این روزها به سمت مقاصد قدرت‌طلبانه و سرکوبگرانه‌ی خود فرونمی‌گذارد٬ چطور وزارت ارشادش به چنین کتابی مجوز خواهد داد؟ دوم این‌که چرا در این روزهای پرشتاب که «وقت‌شناسی امری حیاتی است» باید منتظر مجوز ارشاد نشست؟ اگر نویسنده‌ای دغدغه‌ی اصلاح جامعه را دارد٬ چرا باید امروزه که مدیوم آزاد وب موجود است و او می‌تواند با صرف چند کلیک افکار (کتاب) خود را در دسترس همگان قراردهد٬ منتظر مجوز سانسورچی‌ها شود؟
به بقیه حرف‌ها نمی‌پردازم چون با شما به طور کلی هم‌نظر هستم٬ و اگر واقعا یادداشت من باعث چنین برداشتی شده است از شما عذر می‌خواهم.

ناشناس گفت...

مانی می بخشی که با کنايه منظورم رو گفتم. اما بعضی وقتها اينجوری بيشتر تأثير ميذاره! باز با يه حرفت چندان موافق نيستم. الان در ايران اينجوری نيست که سانسورچی های ارشاد قادر باشند تمام کتاب رو زير و رو کنند و کتابهايی که منتشر ميشه اخته و مخنث باشن. هنوز توتاليتر تم و کامل نشده. يعنی نتوانستن. هنوز که هنوزه کتابهايی توی بازار هست که خيلی حرفهای خواندنی و بدرد بخور / به درد امروز بخور / توشون هست. حالا چه رمان چه آثار فلسفی يا چيزهای ديگه. تو درست ميگی در روزنامه ها خيلی سانشور ميشه. آخه اونجا کنترلش ساده تره. اصلاً سانسورچی های ارشاد شنيدم که شبها رسماً در چاپخانه ها آخرين تفتيش و سانسور رو انجام ميدن. اما وضع کتاب فرق ميکنه. اولاً تعداد و حجم کتابهای که برای مجوز ميره ارشاد زياده و گذشته از اين من خودم تجربه کردم که سانسورچی ها /نمی خوام بگم احمقند/ اما چنان کارکشته و وارد به تمام موضوع ها نيستد که مو رو از ماست بکشن بيرون. اگر برای بعضی کتابها ايجاد دردسر نمی کرد از متن اونها برات کلی مثال و نمونه می آوردم که چه چيزهايی از زير نگاه سانسور در رفته و به دست خواننده رسيده. فقط يه نمونه: تو کتابی ايراد گرفته بودند که کلمه "رهبر" رو حذف کنيد! با اينکه اصلا در رابطه با مسئله ايران و مورد سياسی نبود. با ناشر مذاکره کرديم و رفتيم ارشاد و گفتيم می گذاريم "پيشوا"! قبول کردند و کتاب منتشر شد. آخه نميشه که صنعت نشر کتاب رو تعطيل کنيم به بهانه مبارزه. انتشار کتاب همون اندازه که ميشه خودش يه نوع مبارزه و "دخالت" است. اين که ميگی کتاب ها رو در وب منتشر کنن تا حدی موافقم. در مورد کتابهايی که پيشاپيش ميدونی اصلاً و ابدا شانس مجوز گرفتن ندارن. اما در بقيه موارد بايد تلاش کرد که به صورت کتاب منتشر بشه. فراموش نکن که هنوز که هنوزه خيلی ها و جداً خيلی ها به وب دسترسی ندارند در ايران. و ثانياً جنس مطالبی که ميشه در وب منتشر کرد از زمين تا آسمون با انتشار کتاب فرق ميکنه. يه کتاب دويست صفحه ای رو کی مياد در وب بشينه و بخونه؟ ميگی چاپ ميکنه و ميخونه. والله نميکنه! کسی که مياد در وب حتی همين پست تو و اين کامنت من هم براشون طولانيه!
خلاصه اگر حرفی برای گفتن دارين يا کتابی ترجمه کردين اول تمام تلاش خودتون رو برای انتشارش به صورت کتاب بکنين. اگر نشد بعد ميشه فکر ديگه ای براش کرد.

مانی ب. گفت...

سلام
درسته. مرسی برای اطلاعات. من خودم هم اهل کنایه ام٬ اما چیزی که مشکل ایجاد کرد سؤتفاهم بود.

خاكستري گفت...

عالي بود!
هم انتخاب كردي و هم آغازگر بودي!
شايد راهي كه بتونه بقيه رو به حرف بياره يه سري بحث وبلاگيه.
مطالبي كه حساسيت برانگيز باشه و يه عده رو عصبي كنه كه بخوان جواب بدن (مثلا به حق) و اون بقيه هم از لاك خودشون بيان بيرون.
تا حالا يه كمي تونستم ....
تا كجا پيش بره....
پيروزي با ماست!

حبیب گفت...

من هم یکی از همان لال شدگان یا لکنت گرفتگانم
زمانی بود که دفتر خاطرات بود و به نسبت پر
و وبلاگ بود و هر هفته ای ،دو هفته ای نوشته ای ،چیزی
ولی انتخابات و حوادث بعد از آن چنان شوک زده ام کرد که مات و مبهوت فقط می نگریستم
مدتها طول کشید تا این نگریستنها با تفکر و تعقل و تحلیل همراه شد و مدتی نیز طول خواهد کشید تا این لالی و لکنت و قلم برداشته شود و داده های ذهن به کی برد و وبلاگ و امثالهم راه یابند
.
نوشته ی زیبایی بود
ممنون

مانی ب. گفت...

سلام خاکستری. مرسی از توجه‌تون. خوبه که می نویسید.


سلام حبیب.
خوشحالم که زبان باز می کنیم.

ناشناس گفت...

کاملن باهات موافقم که هیچ فردی که فکر می کند سرش به تنش می ارزد نباید منفعل بنشیند و بی تفاوت نظاره کند.
اما برای اینکه حاشیه نرویم، به نظر می رسد در حال حاضر ،بسیاری بحث ها در این کشور آبستن حوادث که اشاره کردی الان به یک روز مهم می رسد. 22 بهمن 1388.
فکر میکنم موضوع بحث مهمی می تواند باشد :اینکه 22 بهمن در تظاهرات سبز شرکت می کنید یا نه؟ و اینکه نگذاریم یک عده که تاحدودی شجاع تر هستند قربانی شوند.پس مانی عزیز و دوستان دیگر خوب است اگر می توانید در این مورد هم بنویسید. با تشکر

 
© 2009 - ٤دیواری ـ
IniMinimalisKah is proudly powered by Blogger