این عادت بد را ترک کنید


هی نگید «ایرانی‌های خارج کشور حرف بیخودی نزنن!»٬ یا «این ایرانی‌های خارج کشور پرت می‌گن»٬ یا «ایرانی‌های خارج کشور اصلا حرف نزنن». چرا حرف نزنیم؟ چطور به خودتون این حقو میدید؟ این حق از کجا به شما رسیده که اینطوری حرف می‌زنید؟ اگه آزاده نیستید٬ لااقل حقوق‌بشر رو رعایت کنید! درسته که «شما ایران هستید» اما «شما ایران نیستید».
البته منظور این نیست که ایرانی‌های خارج کشور پرت نمی‌گن و حرف بیخود نمی‌زنند. چرا٬ می‌زنند (شمام می‌زنید. نمونه‌ش همین که می‌گید ایرانیای خارج‌کشور حرف نزنن)٬ واقعیت اینه که این «ایرانیای خارج» یه قوم عجیب و متکثری هستند. همه‌جور و همه‌رنگ آدم توشون پیدا میشه. از آدمای وطن‌فروش که «ایران‌خانوم»و فروختند٬ تا آدمایی که هرکدوم به نوعی ایرانو دوست دارند و سربلندی ایرانو میخوان. با این توضیح که ممکنه بعضی از اینایی که به نظر میاد ایران‌خانومو فروختن٬ در واقع آدمایی باشن که ایرانو دوست دارن و سربلندی ایرانو میخوان. و برعکس٬ برخی از اینایی که به نظر ایرانو دوست دارن و سربلندی ایرانو میخوان٬ حالا یا آگاهانه یا بی این‌که بدونن روی خط این یا اون قدرت اجنبی‌ باشن. پس حرف زدن سخته. یعنی قبل از این‌که از این حرفا بزنید اول خوب فکر کنید.
قضیه یه بعد عاطفی‌ هم داره. گفتم ما قوم عجیب و متکثری هستیم٬ اما منظورم این نبود که اصلا با هم نقطه‌ی اشتراکی نداریم. غیر از اون نوع ایرانی اجنبی‌پرست (که از عصر ایران/توران تا به امروز همیشه بوده‌اند و به عنوان تبه‌کارترین "ایرانی‌ها" همیشه مورد انزجار عمومی بوده‌اند) همه‌مون «ته دلمون» ایرانو دوست د اریم و دوست داریم ایران باشیم. درسته ما ایران نیستیم٬ ولی ما هم ایران هستیم. ایران خونه‌ی ما هم هست. معنی این «خونه»ای رو که می‌گم نمی‌دونید. چون این «خونه» رو وقتی میشه فهمید که خیلی چیزا رو بزنید کنار تا به احساسای «ته دل»تون برسید. این برای ما کار راحتیه٬ برا شما سخته.
شنیدید که آدما تا وقتی سالمن قدر سلامتی رو نمی‌دونن. نمی‌دونن٬ چون سلامتی وارد فهم اونا نمیشه. دقیق نمی‌فهمن‌‌ش (مث ماهی‌یا که تا وقتی تو آبن٬ آبو نمی‌فهمن). همین‌طوری «فقط» هستند. و وقتی می‌فهمن‌ش که دیگه نباشه. وطن از این حیث برا ما خارج‌کشوری‌ها مث سلامتیه.
ما یه دلتنگی بخصوصی رو میشناسیم که برا شما کلا ناشناسه. بهتون برنخوره. این شناخت به هوش‌و استعدادو این‌چیزا بی‌ربطه. این احساس‌و آدم تنها در صورتی می‌تونه بفهمه که «غربت»و بشناسه. هیچ راه دیگه‌ای نداره. مگه حرف جواهرنشان مولانا علیه‌سلامو نشنیدید که «غریبی باید که غریبی را فهم کند»؟ پس لطفا دیگه از این حرفای نسنجیده و آزاردهنده نزنید. یادتون باشه شما ماهیای توی حوض‌ید و حال ما از آب بیرون‌افتاده‌ها رو درست نمی‌دونید. نمی‌تونید بدونید.

یه چیزی هم خصوصی بهتون بگم. حتما از رابطه‌ی پرشور و مشتاقانه‌ی روس‌ها و وطن‌شون شنیدید. این جمله مال یکی از چهره‌های مشهور اوناس (که اسمش یادم نیست!)٬ می‌گه: روسیه بدون «روس‌ها» می‌تونه زندگی کنه٬ روس‌ها بدون روسیه نه. از همین جمله‌ میشه فهمید این آدم یکی از روس‌هایی بوده که دور از روسیه "زندگی" می‌کرده. در واقع داره اینو میگه: روسیه بدون ما روس‌های دور از وطن به زندگی خودش ادامه میده٬ ولی زندگی ما روس‌های دور از وطنو نمیشه بهش گفت زندگی.
ایرانیا هم همین‌طورن. شاید شدیدتر از روس‌ها. اینو از من داشته باشید: بین ایرانی‌های خارج‌کشور٬ از ناموفق و موفق٬ از فقیر و پولدار٬ از چپی و راستی و محافظه‌کار٬ تا الکی‌خوش بی‌عارو بی‌عیار٬ به آدمای مختلفی برخوردم. از تجربه‌م براتون می‌گم. تا به حال یه ایرانی راضی ندیدم. از دور چرا٬ اما از نزدیک نه.
گول این چیزایی رو که تو وبلاگاشون می‌نویسن نخورید. گذشته از اون عده‌ کمی که از شما برا گول‌زدن خودشون استفاده می‌کنن٬ اکثریت قصد فریب شما رو ندارن٬ ابدا. خیلی‌هاشون با این‌که چندین‌ساله این‌جان٬ هنوز ایرانن. هنوز روح‌شون از آفتاب ایران گرمه٬ هنوز چیزا رو ایرانی می‌بینن. دل‌شون هنوز ایرانه. این‌جان٬ ولی اون‌جان. و اونایی‌شون که به این‌جا رسیدن اغلب برا نوشتن اون روی دیگه‌ی زندگی‌شون٬ لغات و کلمه‌های مناسب ندارند.
۱۵ ژانویه ۲۰۱۰

16 نظر:

kazemi10000 گفت...

سلام
خوب یا پاشان بیان یا حرف نزنن!!!
منظورم اینه که حرف بیخود نزنن

Unknown گفت...

اتفاقن من یکی منتظر بودم بالاخره سکوت این چند ماهه‌ی شما آقای مانی بشکنه و دوباره نقدهاتون‌و از سر بگیرید. باور بفرمایید من ِنوعی هم این‌جا برای بیان بعضی از انتقادها و نکاتی که به نظرم در جنبش مردمی درست نیستن کلمه و ایده‌ی مناسب پیدا نمی‌کنم و اکثر اوقات مجبورم سکوت کنم تا متهم به نااُمیدی و عقب‌نشینی و اخلال در اتحاد نشم. ای کاش شما که در خارج هستید خودتونو خارج از گود نبینید و در بده‌بستان این گذر ِتاریخی با نگاه ِموشکاف و تیزتون هم‌راه ِما بشید تا گه‌گاه گرفتار این احساس ِتنهایی و خلاء نشیم.
متاسفانه تا به حال نگاه‌های منتقدانه به درون و بدنه‌ی جنبش جان‌دار و روشن‌گر نبوده‌اند و با هم‌همه‌ی بعضی دیگر تقریبن در نطفه خفه شده‌اند. از طرفی نگاه ِعاشقانه و پامنبرگونه‌ی بعضی دوستان به نظیر ِگنجی‌ها و سروش‌ها باعث می‌شود تا به جایی برسند که با حرف‌ها و بیانات نسنجیده بهانه‌ی بیش‌تری برای سرکوب و خشونت در داخل فراهم شود. مثلن آقای گنجی درباره‌ی عدم وجود امام‌زمان- در زمان ِتقریبن بی‌ربطی- مصاحبه می‌فرمایند و تله‌ویزیون ِایران تکه‌هایی از آن را پخش می‌کند و می‌گوید جنبش سبز این‌ها هستند... جنبش ِسبز عقاید بسیار متفاوتی را در خود جا داده اما میکروفون فعلن مقابل عده‌ی خاصی در چرخش است.
کسانی باید در خارج و داخل دیدبان ِسخنان و رفتارهای نسنجیده‌ی بدنه و سران ِجنبش باشند و آن‌ها را به نقد بکشند تا موجب ریزش و فروپاشی ِجنبشی که با خون ِدل به این‌جا رسیده نشوند.
این رفتار نادرست ِبعضی خارجی و داخلی‌هاست که مورد بازخواست و نقد قرار نمی‌گیرند و هر دو طرف را مأیوس می‌کند.

مانی ب. گفت...

سلام HerrBlum
حرف شما را خوب می فهمم. خیلی خوب. ایرانی های داخل کشور در یکی از ادعاهای خود در مورد ما پر بیراه نمی گویند: واقعیت این است که ما لب گود نشسته ایم.
اما «لب گود» هم مکانی در «خلاء» نیست و برای خودش «جا»یی است. درست است که داخلی ها در «گود» با قدرت دست وپنجه نرم می کنند٬ اما کسانی که لب گود نشسته اند٬ قادر به دیدن چیزهایی هستند که به چشم کسانی که در گود هستند نمی آید.
همین دسترسی به حجم بزرگی ازاطلاعات گوناگون از طریق رسانه های غربی به «ما» ایرانی های خارج کشور این فرصت را می دهد که یاوران خوبی برای داخلی ها باشیم.
اتهاماتی نظیر «نا امیدی/ عقب نشینی واخلال در اتحاد»ابزار کسانی هستند که آگاهانه یا ناآگاهانه در دوقطبی کردن جامعه ی ما می کوشند.
من هم مانند شما این مرعوب شدن را و این عجز را می شناسم و نسخه ی جامعی علیه آن ندارم٬ الا این که با قدم های کوچک از استقلال فکری خودمان دفاع کنیم و به فکر خودمان وفادار بمانیم. فکر می کنم تنها از این راه می شود برای ایران مفید واقع شد.

ناشناس گفت...

عزیز جان کی گفته ایرانی در خارج از ایران راضی نیست؟ من خودم می تونم چندین نمونه برات بیارم که بیاد اینجا بگه من راضی هستم. ممکنه خیلی ها دلتنگ ایران بشن و این خیلی طبیعیه ولی وقتی ترجیح می دن خارج از ایران باشن یعنی محل اقامت دوم رو ترجیح دادن و به طور نسبی راضی ترند.

مانی ب. گفت...

سلام عزیز
لازم نیست نمونه بیاورید. من که گفته بودم «من ندیدم». و از اونجایی که من نمی توانم «همه»ی ایرانی های خارج کشور را دیده باشم٬ حق دارید. صحت حرف شما کاملا «ممکنه».
از طرفی شما هم می توانستید به جای این که زحمت نمونه آوردن را به خود بدهید٬ و مزاحم وقت غریبه ها شوید(!)خیلی راحت از خودتان بگویید. شما جزو کدام گروه هستید؟ راضی ها یا ناراضی ها؟

Mehdi گفت...

من معتقد نيستم كه نبايد حرف زد، نبايد فعاليت كرد و نبايد. شايد خيلي‌ها اين داخل هم اگه موقعيتش بود اينجا نبودن.
اما راستش گاهي به نظرم حرف زدن، فعاليت كردن خيلي فرق مي‌كنه با نسخه پيچيدن. شايد به خاطر لحن حرف زدن. درست مثِ همين نامه‌ي اخير آقاي مخملباف كه تو وبلاگم هم ازش نوشتم.

ناشناس گفت...

حالا مگه کسی همچین حرفی زده.
اکثر ایرانی های خارج از ایران افراد فرهیخته و نخبه ای هستند.
اتفاقا بنظرم نظراتشون مهم است.

مانی ب. گفت...

سلام ناشناس
این حرف را خیلی ها زده اند و می زنند. اساس این حرف تصوراتی نادرست از ایرانی های خارج کشور و پیش داوری هایی نظیر «کافه نشین»های بی درد و بی غم است. البته با این نظر هم موافق نیستم که اکثر ایرانی های خارج فرهیخته و نخبه هستند.

Born in 1355 گفت...

در مثال شما تفاوتش اینه که هیچ کسی آگاهانه و از روی عمد نمی زنه خودش رو مریض کنه که بعد قدر سلامتی رو بدونه. ما که اومدیم بیرون خودمون می دونستیم داریم چیکار می کنیم و می دونستیم که دلمون چطوری تنگ خواهد شد ولی رفاه و آسایش رو ترجیح دادیم و این کار بدی نیست. به نظر من ما همچنان می تونیم ایران رو دوست داشته باشیم ولی حق نداریم برای ایرانیهای داخل ایران نسخه بپیچیم. ما نباید اینجا بشینیم بگیم پس چرا مردم نمی ریزند تو خیابون؟ چرا نمی رند صدا و سیما رو بگیرند؟ و بقیه ی خزعبلات! ایرانیهای داخل ایران خودشون می دونند و خودشون باید تصمیم بگیرند که می خوان چکار بکنند. شاید بعضی از اونها هم همینکه باتوم نخورند و دستگیر نشند یا بتونند همین لیسانس زپرتی دانشگاهشون رو بگیرند رو ترجیح می دندد یا اسمش رو آسایش می گذارند . ما از بیرون حق نداریم سرزنششون کنیم و بگیم نه اون که رفاه نیست و همه باید بلند شند بریزند بیرون.تا وقتی ما متخصص نیستیم و تا وقتی اونها ازمون نخواستند ما از بیرون نمی تونیم بهشون بگیم چی کار بکنند .

الناز گفت...

به نرم مسئله سر اينه كه چه حرفي بزنن. اصولا نمي تونن بگن ك داخلي ها چه بكنن و چه نكنن. به همون دليل اينكه ما اون دلتنگيه رو نمي فهميم. تا وقتي مثلا وحشت ديدن يه باوم به دست رو تجربه نكني يا هزار تا چيز ديگه نمي توني بگيد يا نريد. حالا شايد يك توصيه هايي داشته باشي و اتفاقا خوب باشند ولي بدون كه در ظرايط قرار نداري. مثل اينكه وقتي مادري بچه شو دعوا بكنه همه بگن عزيزم از فلان لحاظ درستنيست ولي كسي ندونه چند ساعت قبل به اون مادره چ گذشته.
بعدشم حرف زدن تا جايي كه ماموران يك جور قانوني به آدم دسترسي نداشته باشن به آدم اجازه كسي رو لازم نداره.

ناشناس گفت...

قربون شکلت، ما با هم دعوا نداریم که. من صرفا اظهار نظر کردم. ببین من توی شهری که از پنج شهر افسرده اروپاست زندگی می کنم، فوق لیسانس می خوانم و اگر می خواستم ایران درس بخوانم هزینه درس خواندنم در شهری بجز تهران که محل زندگی ام بود، بیشتر از اینجا می شد. ایران دانشگاه شیراز درس خوانده ام که از نظر کیفیت نسبت به دانشگاه های ایران، بدک نیست. زندگی اینجا گل و بلبل نیست و طبیعتا سختی هم دارد. ولی کیفیت دانشگاه اصلا با ایران قابل مقایسه نیست، کیفیت زندگی هم همین طور. سیستم های اجتماعی انقدر قوی هست که کسی به نان شب محتاج نباشد.
کمبود دوست آدم را از پا در می آورد ولی بعد از چند سال حتما آن هم درست می شود. دوست قدیمی ای که تو را خوب بشناسد و بداند که چی هستی و کی هستی و در موردت با مهر قضاوت کند، کم داری و این سخت است.
دلتنگی و نوستالژیا که کم و بیش سراغ آدم می آید، عرصه را به آدم تنگ می کند، اماااااا
اما مطمئنی که بعد از اینکه درست تمام شد می توانی کاری پیدا کنی و نیازی نیست خودت نباشی و جانماز آب بکشی و دروغ بگویی و اگر آدم خیلی معمولی ای هم باشی می توانی حداقل خانه خوبی داشته باشی و بچه ات بی دروغ زندگی کند و درس بخواند

اما وقتی با دوست دخترم توی خیابان راه می روم و دست در دستم، تن و بدنم نمی لرزد. اگر بخواهی با دوست دخترت زندگی کنی، نمی ترسی.

من راضی ام چون از دروغ و ریا دورترم
راضی ام چون به خودم نزدیک ترم
و کلی دلیل های دیگه
و البته سختی هایش را هم کتمان نمی کنم

و البته هم دلم برای ایران تنگ می شود اما راستش دلم برای خیلی از آدم های ایران که دماغشان توی زندگی ات است که ببینند چه می کنی و کی می روی و کی می آیی و رتبه ات چند شده و کار گرفتی یا نه و پز و افاده...اصلا تنگ نشده و از اینجور آدم ها اینجا، کمتر خبری هست

مانی ب. گفت...

سلام مهدی
باهاتون موافقم.

سلام متولد ۵۵
نه. هیچکس وقتی داره از ایران میره نمی دونه «چطور» دلش تنگ خواهد شد. موافقم٬ نسخه پیچیدن کار ما نیست. اما اینطوری هم نیست که ما بشینیم ببینیم «اونا» از ما چی می خوان. مثلا ما از طریق رسانه هایی غیر از bbc یا nnc و امثالهم به حجم زیادی اطلاعات دسترسی داریم که به درد داخلی ها می خوره. یه چیزی هم هست به نام «حق آب و گل» که هیچ بنی بشری طبق هیچ قانونی نمی تونه اونو از شما و از من سلب کنه٬ الا به جنایت و تبه کاری.

سلام الناز
راست می گید الناز. به نظر من همین که بچه های خارج بتونن پلی برای انتقال یه سری چیزا باشن٬ کار بزرگیه. نباید دهان آنها را بست.

سلام
قربون شکلت٬ شما آخرین نفری باشید که من باهاش دعوا دارم. ممکنه شما و من آدمایی باشیم که اگه توی ایران می بودیم٬ اونقدر با هم از جهات گوناگون فاصله داشتیم که هرگز به پست هم نمی خوردیم٬ ولی اگه ایرانیای داخل کشور اینو ندونن٬ شما که خوب می دونید اگه به صورت اتفاقی هم یه جایی به هم بربخوریم از نوشیدن یه کافه با هم مسرور می شیم. (الان باز می گن: دیدید٬ اینا دایما توی کافه ها نشستند!)
نه من با شمادوستم. حرفهاتون رو هم می فهمم. خوب می فهمم. من خودم هم با این وضعیت نمی توانم ایران زندگی کنم و از زندگی یی که اینجا دارم "راضی"ام. قصدم مقایسه نبود و نیست٬ اما «یه چیزی همیشه کمه»٬ یه گمشده ی همیشگی داریم. همه ی چیزهای خوبی رو که می بینیم٬ اونو برای ایران آرزو می کنیم. وقتی خطری برای ایران پیش میاد ذهنمون می ریزه به هم و ...

Reza Mahani گفت...

If you are talking about "rights" then it does not matter whether a person who is legally Iranian resident likes his/her country or not, whether s/he lives in Iran or abroad,

مانی ب. گفت...

سلام Dead
درست می گید.

ناشناس گفت...

دیشب این همه شعار دادم، امروز صبح خواب می دیدم رفتم ایران، دوستامو بغل می کردم، انقدر گریه کردم که از خواب پریدم... خواب پل کریمخان رو می دیدم و وقتای غروب که دسته پرنده ها رد می شن
آره یه چیزی کمه همیشه

مانی ب. گفت...

شما را می فهمم.

 
© 2009 - ٤دیواری ـ
IniMinimalisKah is proudly powered by Blogger